چند خاطره از آقای «عین صاد»
· بعد از چند سال طلبگی احساس می کردم مباحث و فضای حوزه دیگر مرا اغناء نمی کند. داشتم تصمیم می گرفتم طلبگی را رها کنم و برگردم شهرمان که با خودم گفتم آقای «عین صاد»ی هم هست بروم ایشان را هم امتحان کنم.
یک روز رفتم منزل ایشان چون خیلی از کلاس ها را داخل منزل برگزار می کردند. به قدری افتاده و خودمانی بودند که تشخیص ایشان از بقیه مشکل بود. پیش از این ایشان را ندیده بودم. هرکس از در وارد می شد می گفتم شاید ایشان باشد ولی چند لحظه بعد می گفتم نه این نیست. تا اینکه دیدم یکی با دو تا هندوانه زیر بغلش وارد خانه شد و گفت تقی بگیر و به حالت جالبی هندوانه ها را پرت کرد. آنجا بود که فهمیدم ایشان خودش است. حاج آقا بلافاصله آمد کنار من نشست که تازه وارد بودم و کمی هم خجالتی بودم و بعد از کلی احوالپرسی از ما، بحث را شروع کرد. بعد از مجلس دست مرا گرفت و گفت من دارم می روم خانه خواهرم ناهار. پاشو با هم برویم. رفتیم سر کوچه سوار مینی بوس شدیم. سرپا تا آنجا با هم صحبت می کردیم و سئوالاتم را از ایشان می پرسیدم تا اینکه رسیدیم به منزل خواهر ایشان. با خودم می گفتم ایشان عالم بزرگی هست و هنوز یخ من آب نشده بود. یکدفعه دیدم به حالت شوخی زد روی پایم و گفت:{قریب به این مضمون که} با ما اینطوری نباش ما لاتیم!
· آدم افتاده و خیری بود. تقریبا همه پنجشنبه جمعه ها سفره ساده اش پهن بود و اطعام می کرد. هرکس به ایشان مراجعه می کرد سعی می کرد تا حد امکان مشکلش را برطرف کند. بارها دیدم که چطور از آبرویش برای حل مشکل مردم مایه می گذاشت.
· مدتی نزد ایشان بودم و چون ندیده بودم روضه بخوانند با خودم فکر می کردم ایشان اهل روضه و گریه نیستند ولی به کسی نگفتم. یک روز خدمت ایشان بودیم که یکدفعه به یکی از اطرافیان گفتند فلانی روضه بخوان تا گریه ما را هم ببینند!
خلاصه اینکه خیلی از منش و سلوک ایشان تعریف کرد. اگر امروز دیگر به ایشان دسترسی نداریم لا اقل می توانیم از کتاب های ایشان استفاده کنیم. بخصوص از کتاب هایی که در مورد تفسیر سوره های قرآن نوشته اند خیلی تعریف می کرد.
- ۹۲/۰۲/۱۶